آموزش علوم عرفانی,گر به خود آیی به خدایی رسی

ریاضت کشیدن منصور حلاج,معجزات منصور حلاج

7

ریاضت کشیدن منصور حلاج

منصور حلاج مدت یکسال در مسجد مکه زیر آفتاب سوزان و باران، بدون تکلم با احدی نشست و فقط در موقع طهارت بیرون می‌رفت و بر می‌گشت و خوراک او را که لقمه‌ نانی و کوزه آبی بود مریدانش می‌آوردند. منصور حلاج معتقد بود که در اثر ریاضت و تربیت نفس انسان به جایی می‌رسد که تبدیل به سازنده جهان می‌شود و  فقط خدا را می‌بیند.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند    

                                        بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

معجزات منصور حلاج

رشید سمرقندی می‌گوید منصور حلاج با چهارصد نفر صوفی به صحرای عربستان پا نهاد، و پس از چند روز راه پیمایی آذوقه تمام شد و چیزی برای خوردن نداشتند، به منصور حلاج گفتند ما گرسنه‌ایم و غذا می‌خواهیم. منصور حلاج گفت بنشینید تا من به شما غذا بدهم. همه چهارصد نفر ردیف پشت سر هم نشستند، پس از آن منصور حلاج دست را به پشت می‌برد و کله پاچه شرخ شده و با دو تکه نان به هر نفر می‌داد . چهارصد نفر سیر خوردند و به راه افتادند.

حلاج تبدیل به درخت خرما می‌شود.

چهارصد نفری که همراه منصور حلاج در بیابان‌های عربستان به طرف مکه می‌رفتند در راه به منصور گفتند ما خرما می‌خواهیم، منصور حلاج مستقیم ایستاد و گفت اگر شما مرا تکان بدهید خرما خواهد بارید، مسافران منصور را تکان می‌دادند و خرما می‌بارید.

در راه هر چه که منصور بوته خار و خاشاکی تکیه می‌داد، تبدیلبه درخت خرما می‌شد.

در راه مسافران از منصورحلاج انجیر خواستند منصور دست در هوا کرد و طبقی از انجیر تازه به مسافران داد. این واقعه تا چه حد صحت دارد؟ متأسفانه من  هم نمی‌توانم اظهارنظر کنم، زیرا نه کرامات ژنده پیل و نه کارهای منصور حلاج، هنوز برای من اثبات نشده است.

روشن شدن ژهارصد  قندیل با اشاره انگشت

می‌گویند شبی منصور حلاج با هفتاد نفر از مریدان  خود به کوه و دیر بیت المقدس رفت. قندیل‌ها را آماده برای روشن کردن نموده بودند، منصور  با انگشت سبابه اشاره به قندیل‌ها کرد، نوری از انگشتانش بیرون آمد و چهارصد قندیل با ان نور روشن شد و دوباره آن نور به انگشت منصور برگشت.

زنده کردن طوطی مرده

 در شهر  بغداد شخصی طوطی داشت که در قفس مرده بود و گریه می‌کرد. منصور حلاج از ان محل می‌گذشت، گفت می‌خواهی طوطی تو را زنده کنم؟ آن شخص گفت آری. منصور با انگشت اشارتی کرد و طوطی زنده شد و برخاست.

شفا یافتن طفل بیمار به دست منصور حلاج

می‌گویند زنی در یکی از کوچه‌های بغداد طفل بیمارش را روی دست می‌برد و گریه و زاری می‌کرد. حلاج از آن زن جویای حال طفل شد، زن گفت نزد همه طبیبان بردم معالجه نشد و امروز پیش طبیب مخصوص خلیفه بردم پس از معاینه گفت برو وسایل کفن و دفن بچه‌ات را فراهم کن و به خادم خود دستور داد مرا از خانه بیرون کند. منصور حلاج لبخندی زد و گفت طبیب خلیفه مرد نادانی می‌باشد که چنین حرفی به تو گفته است. آنگاه بچه را از زن گرفت و در چشم نیمه بسته او نگاهی کرد و با صدای اطمینان بخشی در حضور عده‌ای که دور آنها جمع شده بودند گفت او را شفا دادیم. پس از آن حالبچه رو به بهبودی رفت.

منصور حلاج تمایلات روحی و الهی خود را در فلسفه افلاطونی که نظریه  وحدت وجود می‌باشد می‌یابد.

من الرحمن الرحیم

از کوله پشتی مسافری که از مریدان منصور حلاج بود نامه‌ای بیرون آوردند و در آن خط حلاج را دیدند که به مریدی نوشته بود (من الرحمن الرحیم یعنی از خداوند بخشنده مهربان) به او اعتراض کردند که چرا به جای (بسم الله الرحمن الرحیم) این طور نوشته‌ای؟

حلاج گفت: مگر من و دوست من آلت انجام فرمان خدا نیستیم؟ ایا من و اعضاء بدن من بی‌اراده خدا می‌تواند حرکتی داشته باشد؟

سهروردی می‌گوید منصور حلاج (انا الحق) می گفت؛ گویی دیده و دانسته و  عمداً خون خویش را بر دیگران حلال کرد.

ما به بغداد ازل لاف انا الحق می‌زدیم

                                پیش لز آن کین دار و گیر و نکته‌ی منصور بود

بالاخره منصور حلاج را به اتهام ادعای خدایی به دستور خلیفه المقتدر بالله زندانی  کردند و در روز ۲۴ ذیقعده ۳۰۹ هجری در کنار دجله و جسر بغداد منصور حلاج را سوار بر گاو سفیدی با دست‌های بسه به زنجیر برای مجازات آوردند.

ابتدا می خواستند با زدن شلاق‌ او را بکشند بنابراین او را روی تخت چوبی کوتاهی به پشت خوابانیدند چند نفر از قوی‌ترین مردان سپاهی خلیفه به شلاق زدن منصور آماده بودند. وقتی یکی از شلاق زدن خسته می‌شد نفر دیگر شروع به شلاق زدن می‌کرد، از صبح تا عصر بیش از هزار ضربه شلاق زدند، ولی مشاهده می‌کردند که منصور نه تکانی می‌خوردو  نه صدایی در می‌آورد و نه این‌که می‌میرد.

به نظر من منصور حلاج به سهولت می‌توانسته خود را هیپنوتیزم کند، زیرا طبق آزمایشات که من کرده‌ام، اشخاص، در حال هیپنوتیزم عمیق اصلاً احساس درد نمی‌کنند، و حتی اگر دست و پایشان اره شود باز هم احساس درد نمی‌کنند.  

بوداییان وقتی خود را آتش می‌زنند، از همین قانون استفاده می‌کنند، نخست به علت ریاضت و تمرینات قبلی به سهولت خود را هیپنوتیزم می‌کنند(سایت هیپنوتیسم دات آی آر) لذا هنگام سوختن چیزی حس نمی‌کنند. نزدیک غروب بود چون حلاج از ضربات شلاق نمرد او را به دار بستند و نگهبانانی به محافظتش گماشتند، تا فردا مجدداً شکنجه بدهند.

وقتی می‌خوانیم که منصور حلاج قادر بوده از هوا مرغ بریان بیافریند، هر  خواننده‌ای از خود می‌پرسد که پس چگونه چنین مردی قادر نبود شلاق‌زنندگان را دود و خاکستر کند؟ الله اعلم!

به هر حال فرداری آن روز در حضور جمعیت زیادی، نخست دست راست حلاج راقطع کردند، سپس دست چپش را و بعد پای راست و بعد پای چپ، ولی حلاج هیچ صدایی بر نیاورد.

به نظر من  حلاج در حال هیپنوز عمیق بوده و هیچ احساس دردی نمی‌کرده است. عده‌ای از مردم گریه و زاری می‌کردند، برخی دشنام می‌دادند و عده‌ای از طرفداران منصور مغازه‌ها را آتش زدند.

halaj1-280x250

شب شد، حلاج بدون دست و پا به چوبه‌دار بسته شده بود. هنوز از بدنش خون می‌ریخت، مشعل‌های زیادی اطراف دجله را روشن ساخت و سکوت مرگباری بغداد را فرا گرفت، خواب به چشم هیچ‌کس نمی‌رفت. مرغ حق بر سر جسر بغداد نواخوان بود، آب دجله زمزمه می‌کرد، منصور با آن حال با خدا مناجات می‌کرد و قرآن می‌خواند و منتظر سپیده صبح و دمیدن آفتاب بود.

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی          

چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

صبح روز سوم جلادان چشم حلاج را بیرون آوردند و بعد سرش را از تن جدا کرده به زمین افکندند، می‌گویند وقتی خون حلاج به زمین می‌ریخت نقش «انا الحق» می‌بست.

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

                                        آن کـو کلهت نهــاد طــرار تــو اوست

آنکس کــه تـرا بـار دهـد بــار تو اوست

                                        آنکس که ترا بی تو کند یار تو اوست

سپس مأمورین جسد و دست و پای حلاج را در نمد پیچیدند و به نفت و  روغن زیتون آلوده کرده و آتش زدند و خاکسترش را از بالای  جسر بغداد به آب دجله ریختند. می‌گویند در این موقع از خاکستر حلاج بر روی آب دجله عبارت «انا الحق» نقش بست. آب دجله طغیان کرد، حلاج  قبلاً گفته بود که خاکستر مرا اگر در دجله بریزید آب دجله بغداد را غرق خواهد کرد، مگر این‌که خرقه مرا پیش آب دجله ببرید. خادم چون وضع دجله را چنین دید، خرقه حلاج را بر لب آب دجله آورد تا آب برقرار و آرام شد.

ای که صد بار مرا سوختی از آتش عشق

                                باز می‌سوزد، که عشق تو دو صد چندان است

قبل از قتل حلاج: هواخواهان و مریدان حلاج پس از کشته شدن مولای خود دیگر راحت ننشستند و مرتباً به شورش و خرابکاری در گوشه و کنار بغداد و شهرها ادامه می‌دادند، بالاخره در تاریخ ۳۲۰ هجری در جنگی که با خلیفه المقتدر بالله کردند سرش را بریدند و بر سر نیزه زدند  در شهرها و کوچه‌ها گرداندند، و بعد از منصور مکتب تصوف رونق بیشتری گرفت و عرفا و صوفیان بعد از منصور در باره حلاج داد سخن می‌دادند.

منصور حلاج «انا الحق» می‌گفت و ژنده پیل  می‌گفت «ما خداییم»، حضرت مسیح می‌گفت« … تو خودت خدا هستی» و بسیاری از فلاسفه وحدت وجودیون و بسیاری از عرفا به همین مرحله و پایه رسیده‌اند. حال ببینیم پیغمبر اسلام چه می‌گوید؟

حضرت محمد (ص) می‌فرمایند: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله قدرمی» یعنی (این) تو نبودی که تیراندازی کردی و در آن هنگام که تیراندازی کردی بلکه (این) خدا بود که تیراندازی کرد.»

شیخ الاشراق سهروردی می‌گوید:

هان تا سر رشته خرد، گم نکنــی

                                خـود را ز بــرای نیــک و بــد گم نکنــی

رهرو تویــی و راه تویـی منزل تــو

                                هش دار که راه خود، به خود گم نکنی

ادامه دارد. . (بخش ماهیت هیپنوتیزم)

******************************

با عضو شدن در کانال تلگرام ما هر روز از مطالب علوم عرفانی و ادعیه اذکار و همچنین از مطالب روز روانشناسی هیپنوتیزم و یوگا و موفقیت در گوشی خود در اختیار داشته باشید و در گوشی خود مطالعه کنید.

برای عضویت وارد لینک زیر شوید

http://telegram.me/inapplyoriginal

بعد از کلیک پنجره ای باز میشود و روی دکمه ok کلیک کنید و سپس وارد کانال ما میشوید در این صفحه در پایین صفحه روی دکمه join کلیک کنید تا برای همیشه عضو کانال ما شوید.

7 نظرات
  1. hich می گوید

    درود به شرفت. بالاخره بعد از کلی جستجو اینجا واقعه اصل رو که از کتب قدیمی می‌گویند نوشتی. ممنون.

    1. hamid-azar می گوید

      خوشحالیم که راضی کننده بودیم

  2. باران می گوید

    این عکس چه عکسیه؟ منظورم تصویره متنه

    1. admin site می گوید

      یه عکس قدیمیه

  3. محمد می گوید

    سلام استاد لطفا نسخه ای مجرب وساده جهت ارسال هاتف در سایت بزارید

  4. smaeil می گوید

    سلام
    مشکل داره به نظرمن مگه میشه شخصی با این همه قدرت نتونه ازدست جلادفرارکنه یا با یه اشاره همه اونهارومثلاتبدیل به سنگ کنه یا مثلا طی الارض کنه بره یه جای دیگه یا اینکه برای فرار ازدیوارزندان عبورکنه یا هنگام مجازات شمشیربربدنش کارگرنباشه

  5. مهدی می گوید

    عالی بود استاد :X

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن دوم