اختلاف بین دکتر مسمر و شهود,کاشف هیپنوتیزم
اختلاف بین دکتر مسمر و شهود,کاشف هیپنوتیزم
اختلاف بین دکتر مسمر و شهود
تا اینجا اظهارات دکتر مسمر و شهود قضیه مطابق است ولی از اینجا به بعد اظهارات دکتر مسمر و شهود اختلاف پیدا میکند، به این طریق که دکتر مسمر میگوید، من دختر را معالجه کردهام در صورتیکه دیگران میگویند که دکتر مسمر دوشیزه پارادایس را معالجه نکرده است، بلکه با حقه بازی و شارلاتانی و قوه خیال، فکر معالجه را در مغز دختر ایجاد کرده و دختر خیال کرده که از بینائی برخوردار شده است.
به هر حال امروز که نزدیک به دویست سال از آن تاریخ میگذرد برای ما خیلی مشکل است که بگوئیم آیا دکتر مسمر حق داشته و یا مخالفین او حق داشتهاند؟ و آیا دکتر مسمر توانست دختر را کاملاًَ بینا نماید یا خیر؟
بطوری که در صفحات آینده خواهیم دید چون بالاخره دوشیزه پارادایس کور شد و نظر به اینکه تا پایان عمر نابینا بود، لذا میتوان گفت که مخالفین دکتر مسمر راست میگویند و مسمر نتوانست او را معالجه کند.
مدرک بزرگ
و اما یک مدرک بزرگ وجود دارد و دکتر مسمر برای دفاع در مقابل مخالفین این مدرک و سند بزرگ را ارائه میدهد، و این سند و مدرک بزرگ اظهارات کتبی پدر دوشیزه پارادایس است. اشتفن تسوایک نویسنده معروف اطریشی مینویسد «شخص وقتیکه این مدرک را میخواند نمیتواند در صحت آن تردید کند، زیرا به طور کلی خیلی دشوار است که بتوان چگونگی احساسات یک نفر نابینا را که بینا میشود شرح داد، مگر اینکه نویسنده دارای قوه تخیل و ذوق شاعرانه نیرومندی باشد، و اتفاقاً آقای «پارادایس» سالخورده که منشی دربار بود چندان ذوق شاعرانهای نداشت که با قوه تصور چنین مدرکی را بنویسد و برای مابقی بگذارد، پس بدون شک محتویات این مدرک عبارت از عین حقیقت یعنی چگونگی احساسات دوشیزه نابینا است که در اثر معالجات دکتر مسمر بینا شده و توانسته است اشیاء اطراف خود را به بیند.
اظهارات کتبی آریالای پارادایس
پدر دوشیزه پارادایس به نام آقای پارادایس مینویسد: «بعد از یک دوره معالجه کوتاه، اما جدی که از طرف آقای دکتر مسمر به عمل میآمد، دختر من توانست که حدود اشیاء و اجسامی را که به او نشان دادند بشناسد و بفهمد که فلان جسم قاشق و فلان جسم فنجان است، ولی چون هنوز بینائی او بدرجه کمال نرسیده بود نمیتوانست در روشنائی روز این اشیاء را ببیند. و فقط در یک اطاق تاریک قادر به رؤیت آنها بود. در همین اطاق تاریک و در حالیکه روی چشمش نوار نازک و لطیفی بسته بودند، اگر ناگهان یک شمع روشن را در مقابل چشم او میآوردند، مثل اشخاصی که ضربت محکمی خورده باشند به زمین میافتاد و میگفت این چیست که این قدر مرا آزار میدهد؟ در آن اطاق تاریک اولین انسانی که دختر من مشاهده نمود آقای دکتر مسمر بود. با کمال دقت او را از نظر گذرانید، و حرکات بدن او را دید و گفت: «وه! … انسان عجب موجود وحشتآوری است من هرگز تصور نمیکردم که انسان این طور باشد؟!».
سگ زیباتر از انسان
آن وقت بر حسب تقاضای دخترم سگ او را که خیلی میداشت نزد وی آوردند، و دختر من همین که سگ خود را دید گفت سگ خیلی زیباتر از انسان است و من بیشتر آن را میپسندم و کمتر از وی بیمناک هستم.
وحشت از بینی
یکی از چیزهایی که خیلی مورد حیرت وحشت دخترم شد بینی ما بود و میگفت که آیا بینی من هم به همین شکل است یا نه؟ و وقتیکه به او میگفتیم که بینی او نیز به همین شکل است دست را روی بینی خود میگذاشت و میگفت به هر حال من از بینی شما خیلی میترسم و مثل اینکه بینی شما میخواهد در چشمهای من فرو برود، ولی بعد از اینکه چند مرتبه صورت انسانی را دید دیگر ابراز وحشت نکرد.
تشخیص رنگها
دختر من میتواند به خوبی رنگها را از یکدیگر تمیز بدهد، اما نمیتواند اسامی آنها را بکوید و در عین حال که میداند رنگ قرمز با رنگ زرد تفاوت دارد نمیتواند مشخص کند که کدام قرمز و کدام زرد است. مگر اینکه ما به او کمک کنیم و اسامی رنگها را به او بگوئیم.
مثلاً وقتی ذغال را دید اول نتوانست بفهمد که چیست اما اظهار داشت که رنگ این جسم شبیه رنگ دوره نابینائی من است.
از آن روز تا به حال دختر من همواره از مشاهده رنگ سیاه بشدت غمگین میشود و گاهی از اوقات گریه میکند، یک روز از مشاهده رنگ سیاه طوری دچار اندوه فوقالعاده شد که بیاختیار روی نیمکت راحتی افتاد و هایهای گریه کرد و به تدریج گریه او شدت نمود و دستهای خود را میجوید و ما به زحمت دستهای و را گرفته بودیم که مبادا نوار لطیفی را که روی چشمهایش بسته بودند باز کند.
وقتیکه خبر بینا شدن دخترم منتشر گردید بقدری اقوام و دوستان و آشنایان به ملاقات او آمدند که دخترم اظهار عدم رضایت کرده و گفت:«من نمیدانم که برای چه امروز غمگینتر و بدبختتر از سابق هستم. هر چیز را که میبینم موجب اندوه من میشود واکنون حسرت زمانی را میخورم که بینائی نداشتم».
من دخترم را تسلی داده و میگفتم غصه مخور، اندوه کنونی تو ناشی از این است که مدت مدیدی نابینا بودهای و اب چیزهائیکه میبینی انس و الفت نداری و همینکه مانوس شدی آنوقت تو هم مثل دیگران شادمان خواهی شد و از تماشای افراد و اشیاء لذت خواهی برد.
دخترم میگفت خدا کند که این طور باشد زیرا اگر مقرر است که من از مشاهده چیزهائیکه میبینم این طور اندوهگین بشوم، ترجیح میدهم که بلافاصله نابینا گردم.
اکنون که دخترم می تواند اشیاء و اشخاص را به بیند، چون هیچ اطلاعی در خصوص آنها ندارد، عیناً نظیر موجوداتی است که برای اولین بار قدم به این جهان گذاشته و همه چیز را از روی احساساتیکه بر اثر دیدن آنها به آن دست میدهد مورد قضاوت قرار میدهند.
مشاهده آئینه
اولین مرتبه که دخترم آئینه را مشاهده کرد فوقالعاده حیرت نمود زیرا هیچ نمیتوانست بفهمد که آئینه چگونه تصویر اشخاص را منعکس مینماید؟
ما او را با طاقی بردیم که در آن یک آئینه دیواری بزرگ بود و دخترم مقابل آئینه ایستاد و از مشاهده هیکل و رخسار خود خیلی حیرت کرد و گفت من هرگز تصور نمیکردم که این چنین باشم.
خیلی خوشش میآمد که از آئینه دور و به آن نزدیک شود و هر دفعه که به آئینه نزدیک میشد چون میدید که تصویر منعکس در آئینه هم با او نزدیک میشود قاهقاه میخندید.
بزرگ و کوچک شدن اثاثیه خانه
وقتیکه ما به او میگوئیم که اثاثیه خانه در ساعات مختلف روز از حیث بزرگی و کوچکی دچار تغییر نمیشود، دخترم تعجب میکند و نمیتواند این گفته را بپذیرد و عقیدهاش اینست که چون هر قدر او بیکی از اثاثیه خانه نزدیک میگردد و آن شیء در نظرش بزرگتر جلوه مینماید لذا خود آن شیء هم بزرگتر میشود.
قطعه نان
اولین دفعه که بعد از بینا شدن، یک قطعه نان را به طرف دهان خود برد که تناول نماید آن نان آن قدر در نظرش بزرگ جلوه نمود که جرئت نمیکرد آن را در دهان بگذارد و میگفت آیا ما هر دفعه که غذا میخوریم این همه چیزها را در شکم خود جا میدهیم؟
خیابان هم راه میرود
دخترم وقتیکه راه میرود تصور میکند که خیابان هم راه میرود. یک شب که او را به گردش برده بودیم هنگام مراجعت به خانه تصور میکرد که خانه به طرف او میآید و خیلی خوشش آمد که پنجرههای خانه را روشن دید.
در همان شب، حوض بزرگ باغ ملی را به او نشان دادیم و عقیده داشت که آن حوض کاسه بزرگی است و رودخانه دانوب در نظرش مثل یک نوار پهن و دراز «از نوع ربانهائی که به موی سر خود میبست» جلوه کرد.
روز بعد مجدداً او را به گردش بردیم ولی بر خلاف شب گذشته از مشاهده باغ ملی ابراز رضایت و مسرت نکرد و درختانی که آن طرف دانوب قرار داشت آن قدر در نظرش نزدیک جلوهگر میشد که تصور مینمود اگر دستش را دراز نماید آنها را خواهد گرفت ولی چون دکتر گفته بود که زیاد او را در روشنائی روز نگاه نداریم مجدداً وی را به اطاقش برگرداندیم.
ادامه دارد…
******************************
با عضو شدن در کانال تلگرام ما هر روز از مطالب علوم عرفانی و ادعیه اذکار و همچنین از مطالب روز روانشناسی هیپنوتیزم و یوگا و موفقیت در گوشی خود در اختیار داشته باشید و در گوشی خود مطالعه کنید.
برای عضویت وارد لینک زیر شوید
http://telegram.me/inapplyoriginal
بعد از کلیک پنجره ای باز میشود و روی دکمه ok کلیک کنید و سپس وارد کانال ما میشوید در این صفحه در پایین صفحه روی دکمه join کلیک کنید تا برای همیشه عضو کانال ما شوید.
اختلاف بین دکتر مسمر و شهود,کاشف هیپنوتیزم