آموزش علوم عرفانی,گر به خود آیی به خدایی رسی

نشانه‌های پنهان سحر در زندگی و قوی‌ترین راه باطل سحر برای نجات خانواده

1

گریه‌های خاموش قربانیان سحر؛ روایت یک خانهٔ سوخته

سلام به روی ماه همهٔ دوستان عزیزم؛ امیدوارم دلتون آروم باشه و زندگی‌تون پر از نور و خیر باشه.

امروز می‌خوام با هم به سراغ یکی از دردناک‌ترین اما واقعی‌ترین زخم‌های زندگی بریم؛ جایی که سحر و طلسم مثل سایه به جان یک خانواده می‌افته و آرام‌آرام لبخندها رو می‌دزده، اما در دل همین تاریکی، نوری هست که می‌تونه نجات‌بخش باشه…

لیلا همیشه می‌گفت: «خونه وقتی بوی نون بده، دیگه هیچ‌چیز کم نداره.» سال‌های اول زندگی مشترکش پر از همین بوی نون بود؛ صبح‌ها بیدار می‌شد، خمیر می‌زد، می‌خندید، بچه را بغل می‌کرد و رضا—شوهرش—با خنده می‌گفت: «زن، خدا رو شکر بهت»

اما همه‌چیز از یک شب زمستونی شروع شد. شبِ ساده‌ای که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد یادش تا آخر عمر توی دلشان خالکوبی شود. برق رفت، بخاری خاموش شد، و بچه ناگهان با تب بالا شروع کرد به هذیون گفتن. رضا دوید سمت بیمارستان. دکتر گفت: «علتش معلوم نیست.» دوا داد، اما تب پایین نیامد. آن شب، لیلا روی صندلی کنار تخت بچه نشست و تا صبح اشک ریخت. اولین اشکش. آخرینش نبود.

بعد از آن شب، همه‌چیز عوض شد.

رضا، که همیشه توی کار و کاسبی زبانزد بود، ناگهان هر قراردادی را از دست داد. مشتری‌های قدیمی برنمی‌گشتند. پول پیشِ مغازه‌ای که برای آینده‌شان گذاشته بودند، در یک معاملهٔ عجیب پَر زد.

لیلا هنوز نان می‌پخت، ولی رضا دیگر نمی‌خندید. دخترکشان هر روز ضعیف‌تر می‌شد، حتی دکترها هم جوابی نداشتند.

همسایه‌ها در گوش هم می‌گفتند: «این خونه انگار چشم خورده.»

یک روز لیلا وقتی پادری خانه را تکان می‌داد، چشمش افتاد به یک پارچهٔ سیاه، با گره‌هایی عجیب و تکه‌های ناخن و مو. قلبش ریخت. دستش لرزید. پارچه را برداشت، بوی تند و بدی داشت. همان لحظه دخترش از اتاق فریاد زد: «مامان! مامان بیا!» دوید… بچه دوباره بی‌هوش روی زمین افتاده بود.

شب‌ها، وقتی رضا فکر می‌کرد همسرش خوابیده، لیلا بی‌صدا گریه می‌کرد. اشک‌هایش را با گوشهٔ روسری پاک می‌کرد تا صبح چشم‌هایش ورم نکرده باشد. اما دل… دل ورم کرده بود، پر از ترس.

او نمی‌توانست بلند فریاد بزند: «خدایا چرا؟» چون همه بهش می‌گفتند: «زندگی همین است، سختی دارد»

اما او می‌دانست این سختی «عادی» نیست. مثل خاری بود که کسی عمداً توی گوشت فرو کند.

یک شب، دخترش—با صورتی رنگ‌پریده و لب‌های خشک—آرام گفت:

«مامان، چرا دیگه نمی‌خندی؟»

لیلا بغض کرد. دست بچه را گرفت و لبخند ساختگی زد:

«می‌خندم عزیز دلم… فقط تو ندیدی.»

اما همان لحظه، اشک از گوشهٔ چشمش لغزید و بچه آهسته دستش را بالا آورد، اشک مادر را پاک کرد.

رضا که صحنه را دید، طاقت نیاورد. نشست گوشهٔ اتاق، صورتش را میان دست‌هایش گرفت و گریست؛ گریهٔ مردی که نمی‌تواند خانه‌اش را نجات دهد.

بخش دوم: تحلیل و نتیجه‌گیری

بیشتر مردم وقتی زندگی‌شان پر از شکست‌های تکراری می‌شود، می‌گویند «شانس نداریم» یا «قسمت نیست». اما حقیقت این است که بعضی وقت‌ها، پشت پردهٔ این تکرار تلخ، چیزی بیشتر از یک اتفاق ساده نهفته است. سحر، مثل زهر آرام، خودش را در زندگی آدم پخش می‌کند؛ اول از جیب‌ها شروع می‌شود، بعد به رابطه‌ها می‌رسد، بعد دل را خسته می‌کند، و آخر سر امید را می‌کُشد.

سحر فقط یک ورد یا نوشته نیست. سحر یعنی انرژی آلوده‌ای که وارد زندگی می‌شود و مسیر طبیعی چیزها را می‌بُرد. درست مثل رودخانه‌ای که سنگی بزرگ جلوی جریانش انداخته باشند. آب هنوز هست، اما راهش بسته است.

نشانه‌های خاموش در زندگی

•       بیماری‌های بی‌علت که دکترها جواب قانع‌کننده‌ای ندارند.

•       شکست‌های مالی پشت سر هم، درست در لحظه‌ای که همه‌چیز آمادهٔ موفقیت است.

•       سردی و دوری ناگهانی میان زن و شوهر، بدون هیچ دلیل منطقی.

•       دل‌گرفتگی و کابوس‌های شبانه‌ای که انگار نفس را می‌دزدند.

این‌ها همان چیزهایی بود که لیلا و رضا تجربه کردند. اشک‌های شبانهٔ لیلا فقط برای بچه‌اش نبود؛ برای خودش هم بود، برای زندگی‌ای که داشت مثل شمعی بی‌صدا آب می‌شد.

بعضی وقت‌ها، مشکل ما فقط بی‌نظمی، بی‌پولی یا خستگی است؛ اما وقتی این مشکلات به شکل غیرعادی تکرار می‌شوند و همهٔ راه‌های طبیعی بسته می‌شوند، آن‌وقت است که باید به «دست پنهان» فکر کنیم.

بخش سوم: راهکار و امید

گام اول: اعتراف به درد

اولین قدم برای باطل سحر، همین است که آدم اعتراف کند: «آری، مشکلی هست که طبیعی نیست.» اشک‌هایی که شبانه می‌ریزیم، همان دعای خاموش‌اند. خدا وقتی صدای اشک را می‌شنود، دل را به راه درست هدایت می‌کند.

گام دوم: پاک‌سازی خانه و دل

•       خواندن سوره‌های «فلق» و «ناس» با نیت حفاظت.

•       پاشیدن آب پاک (با نام خدا خوانده‌شده) در چهار گوشهٔ خانه.

•       دود کردن اسپند نه فقط برای بو، بلکه با نیت «بریدن تاریکی».

گام سوم: نان حلال و بخشش

هر چه بیشتر زندگی با نان حلال آمیخته شود، انرژی سحر ضعیف‌تر می‌شود. و هر بار که کینه‌ای قدیمی را می‌بخشیم، یک گره از دل باز می‌شود. گاهی بزرگ‌ترین باطل سحر، همین است: دل را آزاد کردن از زهر نفرت.

نجات زندگی از سحر و طلسم

گام چهارم: نسخهٔ حرفه‌ای باطل سحر شخصی

نام نسخه: «سِترُ النُّور و المآء» (سپر نور و آب)

ابزار لازم

•       یک کاسه آب تمیز (آب باران یا چشمه؛ اگر نبود، آب تازهٔ معمولی).

•       ٧ دانه اسپند.

•       یک برگ سبز تازه (مثل انار یا زیتون).

•       شمع سفید.

دستور اجرا

۱٫      شب جمعه، بعد از نماز عشاء، یک شمع سفید روشن کن و بگذار روبه‌رویت بسوزد.

۲٫      کاسهٔ آب را جلوی خود بگذار. ٧ دانه اسپند در آب بینداز و برگ سبز را روی آب بگذار.

۳٫      21 بار سوره‌های فَلَق و نّاس بخوان:

سوره الفلق:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِن شَرِّ مَا خَلَقَ * وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ * وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ * وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ

سوره النّاس:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلَٰهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّهِ وَالنَّاسِ

۴٫      دست بر سینه بگذار وهفت بار بخوان:

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی نُورًا فِی قَلْبِی، وَنُورًا فِی بَیْتِی، وَنُورًا فِی طَرِیقِی.

۵٫      چشم‌ها را ببند و با دم و بازدم، خروجِ رشته‌های سیاه و ورودِ رشته‌های نوری را تجسم کن.

۶٫      با برگ سبز، سه قطره از آب را بر پیشانی، دست راست و قلبت بپاش. باقی آب را در چهار گوشهٔ خانه بریز و در حین پاشیدن بگو:

بِسْمِ اللهِ الَّذِی یَشُقُّ اللَّیْلَ وَیُبَدِّدُ الظُّلْمَهَ، هٰذَا الْبَیْتُ حُرٌّ وَمَصُونٌ.

وقتی کار تمام شد، دست‌هایت را بالا ببر وهفت بار توکیل زیر را بگو:

یَا نُورُ، یَا قُدُّوسُ، یَا سَلَامُ، أَسْتَوْدِعُکَ نَفْسِی وَأَهْلِی وَبَیْتِی، فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ کُلِّ سِحْرٍ وَشَرٍّ سِتْرًا مِّنْ نُورِکَ الَّذِی لَا یُخْرَقُ أَبَدًا. بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.

سپس ذکر زیر را ٧٠ بار تکرار کن:

یَا نُورُ، یَا قُدُّوسُ، یَا سَلَامُ

پایان؛ نوری که اشک را می‌شوید

شاید هیچ‌وقت نتوانیم ثابت کنیم که چرا بعضی خانواده‌ها زیر بار بلا خم می‌شوند و بعضی نه. اما یک چیز را می‌دانیم: خانه‌ای که در آن دعا جاری باشد، عشق زنده بماند و امید خاموش نشود، هیچ سحری برای همیشه در آن دوام نمی‌آورد.

خوانندهٔ عزیز…

اگر تو هم مثل لیلا، شب‌هایی داری که اشک‌هایت را کسی نمی‌بیند، بدان همین اشک‌ها می‌توانند اولین قدمِ رهایی باشند. خدا اشک را آفرید تا راهی برای سبک شدن باشد، نه برای شکستن. گریه کن، دعا بخوان، خانه‌ات را با نام خدا روشن کن، و مطمئن باش که روزی دوباره لبخندهایت از دلِ همان اشک‌ها روییده می‌شود.

اگر تا اینجا همراه من بودی و این نسخه را با دل و دقت انجام دادی، مطمئن باش قدم بزرگی برای آرامش خانه و دل خودت برداشتی. اما گاهی شرایط هر کس پیچیده‌تر از آن است که یک نسخهٔ عمومی به‌تنهایی همهٔ گره‌ها را باز کند. اگر احساس کردی در انجام این کار ناتوان هستی، یا بعد از اجرای آن نتیجهٔ روشنی برایت حاصل نشد، نگران نباش… این به معنای بی‌ثمر بودن تلاش تو نیست.

هر انسانی شرایط ویژه و مسیر متفاوتی دارد. من اینجایم تا همراهت باشم؛ می‌توانی با من تماس بگیری تا وضعیتت را بررسی کنیم و با هم بهترین راهکار را پیدا کنیم. یادت باشد هیچ مشکلی بی‌راه‌حل نیست، فقط باید مسیر درستش را بشناسی.

و من الله توفیق : حمید آذر

1 نظر
  1. Sahetari1397@gmail.com می گوید

    ممنونم بابت مطالب ارزشمندتون

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن دوم