آموزش علوم عرفانی,گر به خود آیی به خدایی رسی

قدرت دعا و ذکر در تغییر سرنوشت؛ وقتی «کارما»، حق‌الناس و پیمانِ روح مسیر اجابت را شکل می‌دهند

0

قدرت دعا و ذکر در تغییر سرنوشت؛ وقتی «کارما»، حق‌الناس و پیمانِ روح مسیر اجابت را شکل می‌دهند

آیا تا به حال شبی بوده که با تمام جان دعا کرده باشی و صبح که شد، چیزی در جهان تکان نخورده باشد؟ و شبی دیگر، همان زبان، همان دل، همان اشک، اما درها یکی‌یکی گشوده شده باشند؛ گویی دعایت به آسمان نرسیده، آسمان به سمتت آمده باشد. این تفاوت از کجا می‌آید؟ آیا فقط «بخت» است و «تصادف»، یا رازی پنهان میان دلِ انسان و مدارهای نادیدنیِ هستی جریان دارد؟

قرآن با صدایی روشن می‌گوید: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛ مرا بخوانید تا اجابت کنم. وعده صریح است، اما وعدهٔ خدا دروغ نمی‌شود و در عین حال، ما در زندگی‌مان هم اجابتِ تند را دیده‌ایم و هم تأخیر و سکوت را. فهم این شکاف، آغازِ سفری است که هم به اخلاق می‌رسد، هم به روح، هم به روانِ انسان.

آنچه در سنت‌های مختلف به نام «کارما» شناخته می‌شود، در زبان دین ما صورتی نزدیک و ملموس دارد: رزقِ پاک یا ناپاک، و حق‌الناس. لقمه‌ای که از بی‌راه به دهان می‌رود، تنها معده را پر نمی‌کند؛ سایه می‌اندازد بر روشنای دل. و حقی که از شانهٔ دیگری برداشته‌ایم و زمین گذاشته‌ایم، خاموش نمی‌شود؛ در هوای دور و نزدیک ما مثل گردِ ریزی می‌چرخد تا روزی به اشک بازگردد. سالکِ کهن می‌گفت: شیشه هرچه چرک‌تر، نور هرچه کم‌جان‌تر. گناهِ مربوط به حقِ خدا را خود او می‌بخشد، اما حقِ مردم میانِ بندگان تقسیم است؛ تا ادایش نکنی، زنگار از شیشه نمی‌رود. خیلی وقت‌ها دعا به آسمان می‌رسد، اما از شیشهٔ چرکِ دل ما می‌گذرد و کم‌سو می‌شود؛ همان دعایی که اگر لقمه پاک شود و دل از گردِ ستم شسته گردد، مثل برقِ رعد به آسمان می‌زند.

روایت‌ها در زندگی روزمره‌مان کم نیست. مردی که سال‌ها برای گشایش کار دعا می‌کرد و هیچ دری باز نمی‌شد، تا روزی که بدهیِ فراموش‌شدهٔ کارگری را یافت، رفت و به دستِ لرزانش برگرداند؛ دو هفته نگذشته بود که همان درِ دیرسال باز شد. زنِ جوانی که برای آرامِ خانه دعا می‌کرد و نفَسِ خانه تنگ بود، تا وقتی که حلال و حرامِ درآمدشان را جدی نگرفتند؛ وقتی جرأت کردند و از راهِ پاک نان درآوردند، انگار دیوارهای تنگِ خانه عقب نشستند. این‌ها جادو و افسون نیست؛ این همان مدار سادهٔ جهان است: عدل، راهِ نور را باز می‌کند.

اما همیشه ماجرا به «بارِ اخلاقیِ» ما ختم نمی‌شود. گاهی دعا سوزان است و لقمه پاک و حق‌الناس ادا شده، ولی سختی می‌ماند. اینجاست که افق دیگری در برابر انسان باز می‌شود؛ افقی که در آن، سختی دشمنِ ما نیست، مربیِ ماست. قرآن از ابتلا می‌گوید، از آزمون‌هایی که ما را از خامی به پختگی می‌برند. و در کنار این نگاه، برخی سنت‌های معنویِ معاصر، تصویری دیگر نیز پیش می‌کشند: پیش از این زندگی، در ساحتی از هستی که آن را جهانِ میانه یا برزخِ ارواح می‌نامند، روحِ انسان با راهنمایانِ نور، پیمانی می‌بندد؛ پیمانی برای آموختن. دکتر مایکل نیوتن در «سفر روح» از تجربه‌های هیپنوتیکِ عمیقی می‌گوید که در آن‌ها آدمیان، پیش از تولد، درس‌هایی را انتخاب می‌کنند: صبر، بخشش، امانت، صداقت. روح گاهی می‌پذیرد که در این زندگی از راهی باریک و سنگلاخی بگذرد تا رگِ پنهانی از وجودش بیدار شود. در چنین روایتی، تأخیرِ اجابت، بی‌اعتناییِ آسمان نیست؛ وفاداریِ آسمان است به پیمانی که خودِ ما امضا کرده‌ایم. دعا در این وضعیت عوض می‌شود: از «بردار این کوه» به «یاد بده از این کوه چگونه بالا بروم». آری، کوه گاهی همان معلمی است که باید کنارت بماند تا ریه‌هایت آموخته شود.

درد فقط در تئوری معنا ندارد؛ در چهره‌های آشنا معنایش را می‌بینیم. مادرِ جوانی که سال‌ها برای شفای کودکش گریسته بود و خسته شده بود از درهای بسته، روزی در میانهٔ خواندنِ سورهٔ یس گفت: اگر این رنج درسی دارد که من باید از آن عبور کنم، خدایا دستم را بگیر تا بفهمم. از آن روز نه همهٔ دردها رفت، نه معجزه‌ای ناگهانی رخ داد، اما چیزی که عوض شد، جنسِ دعا و جنسِ راه‌رفتن بود؛ زنی که پیش‌تر در برابر رنج می‌ایستاد و می‌شکست، حالا دستِ کودکِ بیمار را می‌گرفت و با او راه می‌رفت. درِ بعدی که باز شد، درمانی بود که به وقتش رسید؛ و درِ بزرگ‌تری که باز شد، دلی بود که از میان طوفان، نرم و روشن بیرون آمد. یا مردی که برای «فراموشیِ خیانت» دعا می‌کرد و جواب نمی‌آمد، تا وقتی فهمید درسِ او «بخشیدن» است نه «فراموش کردن». وقتی بخشش را به سختی، آجر به آجر، در خود ساخت، سنگینی ناگهان سبک شد؛ همان دعایی که سال‌ها بی‌پاسخ می‌نمود، رنگِ دیگری گرفت و جهان شبیه‌ترین راهِ التیام را به سویش آورد.

در کنار این افق معنوی، روانِ انسان هم قوانین خود را دارد. احساسِ گناهِِ پنهان، هرچند بر زبان نیاید، در ناخودآگاه جا می‌گیرد و آدمی را به خود-خراب‌کاری می‌کشاند؛ دعایی که بر زبان است و باوری که در عمق دل پچ‌پچ می‌کند «من لایق نیستم»، با هم نمی‌خوانند. انسان در بیرون می‌خواهد و در درون ناخودآگاه، درِ همان خواسته را می‌بندد. پاکیِ لقمه و ادای حقوقِ مردم فقط فرمان‌های اخلاقی نیستند؛ روان را سبک می‌کنند، شرمِ پنهان را آرام می‌کنند و آن صدای ویرانگرِ درونی را خاموش می‌سازند تا دعا از دهان به دل، و از دل به آسمان، بی‌مانع عبور کند. به همین سادگی و به همین عمق.

تأخیر در اجابت دعا

سرنوشت، در نگاه دین، دفترِ بسته و قفل‌شده‌ای نیست. «یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِت»؛ خدا می‌زداید و برقرار می‌دارد. دعا قلمِ دستِ انسان است وقتی جوهرِ دل پاک باشد. اما گاهی همان دستی که قلم را بالا می‌برد، باید پیش‌تر دستی را بفشارد و حقی را ادا کند، باید لقمه‌ای را پاک کند، باید بپذیرد که بعضی راه‌ها درس‌اند نه دشمن. آن‌وقت اتفاقی شگفت می‌افتد: دعا از یک معامله، به یک هماهنگی بدل می‌شود؛ هماهنگیِ جانِ انسان با عدالتِ زمین و با پیمانِ آسمان. در چنین هماهنگی‌ای، اجابت گاهی به شکل همان چیزی که خواستی می‌آید، گاهی به شکل بهترش، و گاهی به شکل نیرویی که در تو می‌گذارد تا همان راهِ سخت را با آرامشِ تازه طی کنی؛ و عجیب این‌که درست در میانهٔ همین راه، همان درهایی که سال‌ها بسته می‌نمودند، بی‌صدا باز می‌شوند.

اگر امشب می‌خواهی دعا کنی و سال‌هاست گره‌ای باز نشده، پیش از بالا بردنِ دست‌ها، یک لحظه دست بر سینه بگذار و از خودت بپرس: کجای دل من زنگار دارد؟ کجای سفرِ من، درسی‌ست که هنوز از آن گریزانم؟ به کسی که حقی بر گردنت دارد فکر کن، به نانی که از پاکی‌اش مطمئنی یا نیستی، به پیمانی که شاید روحِ تو پیش از این زندگی انتخاب کرده باشد تا از همان راه، آبی‌تر شود. بعد، دعا را آهسته‌تر بخوان؛ نه التماس برای برداشتنِ هر کوه، که خواهشِ همراهی برای بالا رفتن. اشک اگر آمد، بگذار بیاید؛ اشک، آبِ گرمِ خداست که شیشهٔ دل را می‌شوید. و باور کن، همین که شیشه شفاف شد، نورِ اجابت از همان جایی که گمان نمی‌بری، خواهد تابید.

دوست نازنینم، این مقاله تنها یک گفتگو میان من و تو نیست، بلکه پلی است برای رسیدن به حقیقتی که همه‌ ما در جستجوی آن هستیم. دعا و ذکر، رازهایی دارند که هر کدام از ما آن را به شکلی تجربه کرده‌ایم؛ یکی در لحظه‌های اندوه، یکی در لحظه‌های شادی، و دیگری در سکوت شب‌های تنهایی. اما آنچه این مسیر را روشن‌تر می‌کند، به اشتراک گذاشتن تجربه‌هاست.

از تو صمیمانه می‌خواهم اگر این نوشته در دلت جرقه‌ای زد، یا خاطره‌ای از اجابت دعا در زندگی‌ات داری، همین‌جا در بخش نظرات با من و دیگر خوانندگان در میان بگذاری. شاید حرفی که تو از دل نوشتی، اشک کسی دیگر را پاک کند، امیدی تازه در دلش روشن کند، یا چراغ راهی برای روحی خسته باشد.

باور کن، هر کلمه‌ای که تو بنویسی، می‌تواند مثل قطره بارانی باشد که شیشهٔ کدر دل دیگری را شفاف کند. پس منتظر صدای تو هستم؛ بی‌پرده، بی‌تکلف، درست از دل.

و من الله توفیق: حمید آذر

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن دوم