دعوت مسمر به انگلستان,کاشف مانیه تیزم
دعوت مسمر به انگلستان,کاشف مانیه تیزم
دعوت مسمر به انگلستان
این بود که دعوتنامهای برای او نوشتند و از وی تقاضا کردند که هر چه زودتر عازم برلن شود و تلویحاً خاطر نشان نمودند که اگر بیاید جبران منافات خواهد شد، و اجر زحمات گذشته خود را دریافت خواهد کرد.
اما مسمر این دعوت را نپذیرفت و اظهار کرد که من دیگر سالخورده شده و از مبارزه خسته و بیزار گردیدهام و می خواهم بقیه عمر خود را بدون هیاهو در اینجا بسر برم.
آکادمی برلین، که انتظار نداشت که دکتر مسمر جواب نامساعد بدهد یکی از علمای معروف آلمان موسوم به پروفسور «ولفارت» را مأمور کرد که برود و مسمر را ملاقات کندو از او خواهش کند که توضیحات کافی درخصوص مانیهتیسم و چگونگی تحقیق درباره آن بدهد.
بعد از ۲۰ سال فراموشی
پروفسور «ولفارت» فوراً حرکت و دکتر مسمر را ملاقات کرد و بعد از ۲۰ سال فراموشی و گمنامی، مردم از وضع زندگی و محل اقامت مسمر مطلع شدند.
پروفسور «ولفارت» در نامهای که برای آکادمی برلین نوشته بود گفت:
«وقتی که اولین دفعه کاشف مانیهتیسم را ملاقات کردم دیدم این شخص عمیق تر و بزرگتر از آن است که من تصور مینمودم … مسمر مردی است سالخورده … اما مغز روشن و افکار عمیق او حکایت از این میکند که در قوه تعقل و تفکر این مرد هیچ فتوری پیدا نشده است.»
«مسمر با فصاحت صحبت میکند و در تشبیه و مقایسه، طولی دارد، و حرکات و رفتار او حاکی از ادب و متانت و برازندگی است.»
«یکی از چیزهایی که در این مورد، جلب توجه و تحسین میکند, اطلاعات وسیعی است که دکتر مسمر درتمام شعب معلومات انسانی دارد و خیلی کم اتفاق می افتد … که یک نفر … این همه معلومات و اطلاعات داشته باشد»
«این مرد، فطرتاً نیک نفس و خوشقلب و نوعپرور است و مخصوصاً وجود و شخصیت او خیلی در بیماران موثر میباشد و کمتر مریضی است که به او مراجعه کندو نتیجه مفید نگیرد»
در هر صورت دکتر مسمر … بدون هیچ تردید و بخل علمی، پروفسور «ولفارت» را با اصول تداوی خود آشنا کرد، و تمام چیزهایی که در اینخصوص نوشته بود به پروفسور «ولفارت» داد که او به آکادمی برلن تسلیم نماید که برای نسلهای آینده باقی بماند.
اما، وقتی که پروفسور «ولفارت» از او درخواست کرد که به برلن مسافرت کند و خود را در صف اول قرار بدهد و جلو بیفتد … تا برای جبران اهانتها و خسارتهای گذشته باشد، دکتر مسمر نپذیرفت و گفت:
« آفتاب عمر من آسمان را طی کرده و به لب افق رسیده وبیش از مدت قلیلی از عمر من باقی نمانده و آرزوی من این است که این مدت را وقف کارهایی بکنم که خود عملاً به فواید آن پی بردهام، تا به این ترتیب در آخر عمر نتایج مفید و مثبت بیشتری از اسلوب تداوی من گرفته شده باشد»
خوشبختانه در این اخر، دکتر مسمر از حیث معاش در مضیقه نبود، زیرا دولت فرانسه به جبران خساراتی که بر او وارد آمده بود مستمری کافی و منظمی برای او برقرار کرد.
دکتر مسمر توانست که به موطن اصلی خود واقع در کنار دریاچه «کونستانس» مراجعت کند و در آنجا عمر خود را به پایان برساند.
دکتر مسمر، در این منطقه، تا وقتی که زنده بود، عمر خود را صرف معالجه بیماران و تحقیقات علمی کرد.
تا آخرین روز زندگی هیچ فتوری در حواس خمسه او پیدا نشد، و میتوانست مثل دوره جوانی به وسیله «مانیهتیسم» بیماران عصبی را معالجه کند.
گاهی به وسیله کالسکه، هفت هشت فرهنگ راطی میکرد تا بیمارانی را که قادر به حرکت نیستند و نمیتوانند از منزل خارج شوند درمان کند. دکتر مسمر، هر وقت که از طبابت فراغت حاصل میکرد به آزمایشهای فیزیک و شیمیایی مشغول میگردید و گاهی هم نقاشی میکرد و مثل دوره جوانی، همچنان به موسیقی علاقه داشت و محال بود که هفتهای یک شب به مجلس موسیقی و کنسرت که در کاخ شاهزاده (دالبرک) منعقد میگردید نرود.
تمام کسانی که در آن ایام، با دکتر مسمر محشور بودهاند، حسن مشرب و نیکی فطرت و وسعت معلومات این پیرمرد زندهدل را که قامتش مثل سرور، راست بود … میستایند.
در شب پنجم ماه مارس سال ۱۸۲۴ میلادی که مسمر مرگ خود را نزدیک دید، مجلسی آراست و یکی از جوانان را که هنرآموز موسیقی بود واداشت که چند آهنگ، به وسیله سنتور او بنوازد.
این همان سنتوری بود که «موتزار» موسیقیدان معروف، در زمان جوانی در کاخ «لانداشتراسه» واقع در وین روی آن مشق میکرد و همان سنتوری بود که در سفر و حضر، هرگز از مسمر دور نمیشد و دکتر مسمر هرجا که میرفت اسن سنتور را با خود میبرد.
خلاصه، در آخرین روزهای عمر، بعد از ان همه پیروزی و ناکامی یگانه چیزی که همواره روح او را قرین لذت و بهت میکرد همان موسیقی بود که در دوره سالخوردگی مثل ایدهی جوانی وسیله تسلای او محسوب میگردید.
روزی که دکتر مسمر میخواست از این جهان برود، وصیت کرد که جنازه او را بدون هیچ تشریفات در قبرستان عمومی به خاک بسپارند و از روزنامهها مجلات درخواست کرد تا مطلبی راجع مرگ او ننویسند.
مسمر در سال ۱۸۱۵ در سن ۸۱ سالگی به علت خونریزی مغزی گذشت و جنازه
او را مثل جنازه یک ناشناس … در قبرستان عمومی «مرسبورگ» به خاک سپردند و مردی که شهرتش جهانگیر بود،و تازه در قرن بیستم به عظمت اکتشاف او پی میبریم، مثل یک فرد گمنام به آرامگاه ابدی خود رفت.
******************************
با عضو شدن در کانال تلگرام ما هر روز از مطالب علوم عرفانی و ادعیه اذکار و همچنین از مطالب روز روانشناسی هیپنوتیزم و یوگا و موفقیت در گوشی خود در اختیار داشته باشید و در گوشی خود مطالعه کنید.
برای عضویت وارد لینک زیر شوید
http://telegram.me/inapplyoriginal
بعد از کلیک پنجره ای باز میشود و روی دکمه ok کلیک کنید و سپس وارد کانال ما میشوید در این صفحه در پایین صفحه روی دکمه join کلیک کنید تا برای همیشه عضو کانال ما شوید.
دعوت مسمر به انگلستان,کاشف مانیه تیزم