حکایت اخلاقی سوم,نصیحت زاهد
حکایت اخلاقی سوم,نصیحت زاهد
گرمی هوای تابستان شدت کرده بود.آفتاب بر مدینه و باغ ها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید. در این حال مردی به نام محمد بن منکدر- که خود را تارک دنیا می دانست-تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد,ناگهان چشمش به مرد درشت اندامی افتاد که معلوم بود در این وقت برای سرکشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده است و به واسطه فربهی و خستگی به کمک چند نفر که اطرافش هستند و معلوم است کس و کارهای خود او هستند راه میرود.
با خود اندیشید این مرد کیست که در این هوای گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟!
نزدیک تر شد,عجب!این مرد محمد بن علی بن الحسن(امام باقر) است!
این مرد شریف,دیگر چرا دنیا را پی جویی میکند؟!لازم شد نصیحتی بکنم و او را از این روش باز دارم.
نزدیک آمد و سلام کرد.امام باقر نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام او را داد.مرد گفت:آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید,آن هم در چنین وقتی و در چنین گرمایی,خصوصا با این اندام که حتما باید متحمل رنج فراوان بشوید؟!اگر خدایی نخواسته در چنین حالی مرگ شما را فرا رسد,چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد؟!
شایسته شما نیست که دنبال دنیا بروید و با این تن در این روزهای گرم متحمل رنج و زحمت بشوید:خیر,خیر,شایسته شما نیست.
امام باقر(ع) دست ها را از دوش کسان خود برداشت و به دیوار تکیه کرد و گفت:اگر مرگ من در همین حال برسد در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته ام,زیرا اینکار عین طاعت و بندگی خدا است,
خیال کرده ای که عبادت منحصر به ذکر و نماز و دعا است.
من زندگی و خرج دارم,اگر کار نکنم و زحمت نکشم باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز کنم.
من در طلب رزق میروم که احتیاج خود را از کس و ناکس سلب کنم.
وقتی باید از فرا رسیدن مرگ ترسان باشم که در حال معصیت و خلافکاری و تخلف از فرمان الهی هستم,نه در چنین حالی که در حال اطاعت امر حق هستم.که مرا موظف کرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم به دست آورم.
زاهد گفت:عجب اشتباهی کرده بودم.میخواستم او را نصیحت کنم اکنون متوجه شدم که خودم در اشتباه بوده ام و احتیاج به نصیحت داشته ام.
سرکه از دسترنج خویش و تره بهتر از نان کدخدا وبره (سعدی)
خدا هیچ انسانی رو محتاج کس دیگه نکنه تن سالم داشته باشیم و کار کنیم.
و خدا همه مارو ببخشه و بیامرزه/ شکرت خدا ولی خودت میدونی که تو چه حالی هستم یه دنیا دلم گرفته
سلام آقای آذر در پستهای قبلی خونده بودم ساعات اول هر روز یک ساعت قبل از طلوع آفتابه ولی در کتابتون خوندم از طلوع آفتاب تا یک ساعت؟ کدوم درسته؟ ساعت اول شب یکساعت بعداز غروبه یا یکساعت قبل از غروب آفتابه؟ ممنون
سلام.یک ساعت قبل از طلوع آفتاب.